که تو در وصف نگنجي


 

نويسنده: سميه مصطفوي




 

تصورات ما از ذات خداوند چقدر معتبر است
 

تقريباً براي هر کسي پيش مي آيد که به سؤالاتي در مورد چيستي و چگونگي خداي باري تعالي برخورد کند و درباره آنها به تفکر بنشيند. از طرفي اعتقاد به يگانگي خداوند، از اصول دين است و هر مسلماني بايد خود به باور آن برسد و تقليد در آن جايي ندارد. چنان چه فردي بدون داشتن اطلاعات روشن و مشخص از مباني اعتقادي اسلام در اين وادي وارد شود، يا به بن بست در دست يابي به جواب سوالاتش مي رسد، يا به افکاري کفرآميز مي رسد که اگر هم بخواهد از آن ها فرار کند، تصميم مي گيرد دست از تفکر درباره اين قبيل موضوعات بردارد. در اين مقاله سعي شده با بيان صفات خداوند و بيان دسته بندي شده آن ها، در کنار تبيين اصطلاحات موجود و ارائه مفاهيم واقعي آنها، به اين سؤال هميشگي و هر روزه يک انسان دين دار پاسخ داده شود يا حداقل چراغي براي ادامه اين مسير برايش روشن شود.

خارج از متن
آسمان آبي براي کوررنگ
 

اگر کسي اصلاً با ذات خدا آشنا نشود و معرفت حضوري پيدا نکرده باشد، هر چه بگويد همه مفاهيمي است که به غايب حواله مي دهد. به موجودي اشاره مي کند و مي داند که موجودي هست اما آن را نمي يابد. براي امتحان مي توانيد با يک کوررنگ بر سر رنگ آسمان مباحثه کنيد! و به او بياموزيد که آبي بودن چگونه است!
براي شناخت دقيق خدا بايد به کلام خودش و سخنگويان رسمي درگاه او رجوع کنيم. در اين دو مرجع خدا به برترين صفات وصف شده است. (1) اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک ميان همه اديان الهي است و اصولاً فصل مميز انسان الهي (پيرو هر شريعتي که مي خواهد باشد) از فرد مادي در همين امر نهفته است.
هر مخلوقي بهره خاصي از اسماء الهي دارد، بر خلاف انسان. مثلاً ملائکه محفوظ از اسم سبوح و قدوس هستند. (2) يا حظ حيوانات از اسم سميع بصير و حي قدير و امثال آنهاست و انسان از همه اسماء محفوظ است. (3) البته بايد دانست وجود خداوند مقام «لا اسم» و«لا رسم» است و اسماء الهي غير از مسمي است. امام صادق (ع) فرمود: کسي که خدا از روي خيال خود بپرستد کافر است. کسي که تنها نام خدا را بدون صاحب نام بپرستد کافر است. کسي که نام و صاحب نام را با هم بپرستد مشرک است. کساني که صاحب نام را بپرستند و با صفاتي که خود را به آن ستوده، نام ها را هم بر آن تطبيق کرده و دل بدان محکم کنند و در نهان و آشکارش به زبان آورند، اينها مومنين حقيقي هستند. (4)

صفات خداوند
 

کساني هستند که به استناد روايات از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز مي زنند؛ در حالي که اگر بحث و گفت و گو درباره اين گونه معارف ممنوع بود، ذکر اين همه صفات در قرآن و امر به تدبر و تفکر در آنها لزومي نداشت. علاوه بر اين، يکي از انواع مغالطه هايي که هنگام استدلال به ذهن انسان مي آيد، از اشتباه «تسري مفهوم به مصداق» ناشي مي شود. مثلا وقتي مفهوم آتش را تفسير مي کنيم، مي گوييم آتش جسم گرمي است. هنگامي که آتش را در ذهن تصور مي کنيم ( يعني چيزي که داراي حرارت است) آيا ذهنمان هم داغ مي شود؟ البته که نه، زيرا مفهوم حرارت سوزنده نيست؛ آنچه مي سوزاند مصداق حرارت است نه مفهوم حرارت. پس اگر کسي استدلال کند که از تصور آتش ذهن شما گرم مي شود، اين مغالطه است. يعني چيزي را که اثر مصداق بوده به مفهوم نسبت داده است.
مي دانيم که انسان تنها در يک محدوده فرکانسي معين قادر است موج صوتي را بشنود. هر چند موجي خارج از اين محدوده فرکانس را نمي شنود ولي مي تواند آن را تصور کند؛ يعني مفهومش را درک مي کند ولو اينکه مصداقش را نمي بيند و نمي شنود.
آنچه از آيات و روايات بايد استفاده شود اين است که مصداق اوصاف الهي را با مفاهيم ذهني نمي توان شناخت؛ نه اينکه مفاهيم هم وقتي در مورد خدا به کار مي رود، اصولا معناي خود را از دست مي دهند!
صفات خدا عين ذات اوست. (5) پس وقتي ما حقيقت مصداق صفات را نمي توانيم با عقلمان درک کنيم، حقيقت ذات را هم نمي توانيم دريابيم. عقل راهي براي شناختن موصوف ( که همان ذات الهي است) ندارد و به همين معناست که در روايات آمده: «خدا آنچنان که با چشم ها قابل ديدن نيست با عقل هم قابل شناختن نيست.» (6) يعني حقيقت ذات الهي است که با عقل هم قابل شناختن نيست، نه مفاهيم صفات. پس ذات خدا را چگونه مي توان شناخت؟ شناخت ذات خدا تنها با شهود و علم حضوري (7) يعني دل شناخته مي شود. اين شناخت از مرتبه ضعيفي شروع مي شود که براي همه انسان ها حاصل شده است.(8) چرا که همه دل ها در عمق خودشان ارتباطي با خدا دارند و خدا را مي يابند. کامل تر آن در مومنان صالحي پيدا مي شود که دلشان در اثر تمرکز و حضور قلب در عبادت و اطاعت خدا، با خدا آشناتر مي شود و معرفت فطري ايشان صيقل مي خورد و جلوه گر و تابناک مي شود. حتي دل زنگار گرفته زماني که مي شکند رگه هاي صيقلي درونش جلوه گر و تابناک مي شود. در اين لحظات نه تنها ديگر نمي تواند پروردگارش را انکار کند بلکه او را در مي يابد! ازاين بالاتر معرفت هاي حضوري و شهودي اند که براي مومنان کامل و اولياي خدا حاصل مي شوند؛ آنچنان که اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: « ما کنت اعبد رباً لم اره»؛ يعني خدايي را که نمي بينم عبادت نمي کنم؛ و اين معرفت، معرفتي است مخصوص اوليا و مومنان کامل. چنين کساني هستند که مي توانند ذات خدا را در حد دايره وجودي خودشان بشناسند.
فرض کنيد که يک پرتوي نور از يک منبع مولد نور مي تابد. اين عمود تا منبع مولدش يک خط است. اگر اين پرتوي نور شعور داشته باشد و از خودش آگاه شود، مي يابد که خطي است متصل به يک مبدأ نوردهنده. يعني يافتن خودش همان است و يافتن ارتباط و اتصالش هم با منبع نور همان. اگر خودش را بيابد، اتصالش را هم به آن نقطه اي که از آن صادر مي شود، مي يابد. پس ذات آن شيء را مي يابد اما به اندازه اي که خودش با آن شيء مربوط است. (9)
سؤالي که در اينجا مطرح مي شود اين است که آيا چهره معنوي اي که قرآن مبين در مورد خدا ارائه داده، حقيقت ذات خداست يا اينکه با عنايت به زاويه ديد بشري و ظرفيت انسان، خداوند خود را معرفي فرموده اند؟
با توجه به اينکه خداوند به ذات خويش از همه آگاه تر است آيا آنچنان که مي داند مي گويد يا آنچنان که ديگران مي فهمند؟ طبيعي است بايد گفت آنچنان که خود مي داند، منتهي يکي در حد پايين تر مي فهمد و ديگري چون معصومين (ع) در حد اعلا. شاهد اين ادعا دو مطلب است:
1- رواياتي که مي گويد وقتي درباره توحيد از تو سوال کردند بگو آنچنان که خداوند فرموده خدا يکي است و خدا بي نياز است. (10)
2- از پيامبر (ص) نقل شده است که فرمود: « من نتوانم تو را آنچنان که بايد توصيف کنم. تو آنچناني که خود توصيف کرده اي» (11)
توصيف حقيقي خدا همان است که خود بيان کرده است. هر چند ممکن است بشر- حتي کامل ترين بشر- به حقيقت او آنچنان که هست نرسد. اميرمومنان علي (ع) فرمود: «همانا تو آن خدايي هستي که در عقل ها نمي گنجي تا در معرض وزش انديشه ها نقش پذير کيفيات شوي و تحت کنترل فکر در نمي آيي تا محدود و قابل تغيير باشي» (12)
بنابراين از آنجا که ذات خداوند حقيقتي غيرمتناهي است و مثل و نظيري ندارد، انسان راهي به درک کنه ذات خداوند نخواهد داشت. در عين حال مي توان او را از طريق صفات جمال (13) و جلال (14) شناخت. گاه از اين دو نوع صفات به ثبوتي و سلبي تعبير مي شود که مقصود از هر دو يک چيز است.
صفات خدا از زاويه ديگر به دو قسم تقسيم مي شود:
الف- صفات ذات (15)
ب- صفات فعل (16)

صفات ذات خداوند:
 

الف- علم ازلي و گسترده
 

علم خدا به حکم اينکه عين ذات اوست، ازلي بوده و بي نهايت است. خداي متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسواي ذات هم- اعم از کلي و جزئي- پيش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. چنانکه امام صادق (ع) مي فرمايد: «آگاهي او از مکان، پيش از آفرينش به سان آگاهي او از آن بعد از خلقت آن است و به همين منوال علم او به تمام اشيا و مخلوقات.» (17)

ب- قدرت گسترده
 

توانايي خدا بسان علم وي ازلي بوده و به حکم اينکه عين ذات اوست مانند علمش نامحدود است.

ج- حيات
 

خداي دانا و توانا قطعا حي و زنده نيز هست زيرا دو وصف قبلي از ويژگي هاي موجود زنده است. از همين جا دلايل حيات الهي نيز روشن مي شود. البته صفت حيات در خداوند مثل ساير صفات از هر گونه نقص پيراسته است. چون وجود خداوند کمال مطلق است، قطعاً مرگ که نوعي نقص است به ذات او راه نخواهد داشت. (18)

د- اراده و اختيار
 

اراده خداوند عين انجام و تحقق فعل تلقي شده است، چنانکه مي فرمايد: «اراده مربوط به انسان حالتي دروني است که به دنبال آن فعل انجام مي شود. اما اراده خدا ايجاد فعل است، بدون آنکه چنين حالتي در او حادث شود.» (19)
از اين بيان روشن شد که اراده- به معني اختيار- از صفات ذات بوده، ولي به معني ايجاد و هستي بخشيدن از صفات فعل است.

صفات فعل خداوند
 

پس از آشنايي با اهم صفات ذات پروردگار مناسب است به برخي از صفات فعل نيز بپردازيم. در اينجا سه صفت را بررسي مي کنيم.

1. تکلم
 

قرآن کريم خدا را به صفت تکلم وصف کرده مي فرمايد:
« وکلم الله موسي تکليما» (20)
و نيز مي فرمايد: «بشر را نرسد که خداي متعال با وي سخن بگويد مگر از طريق وحي يا از پس پرده يا آنکه رسولي نزد وي بفرستد.» (21)
بنابراين در اينکه تکلم يکي از صفات خداست شکي نيست، بحث درباره حقيقت آن است و اينکه اين صفت، از صفات ذات خداوند است يا از صفات فعل؟
خدا کلامي را ايجاد مي کند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته. ضمناً در صورت اول گاه کلام مستقيما به قلب پيامبر القا مي شود و گاه از طريق گوش به قلب او مي رسد و در هر سه صورت تکلم به معني ايجاد کلام بوده و از صفات فعل خداوند است.
تفسير ديگر اينکه: خدا موجودات جهان را «کلمات» خود مي شمارد: «بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود، دريا پايان مي پذيرد پيش از آنکه کلمات پروردگارم به پايان برسد، ولو دريايي ديگر همانند وي را به کمک آن بياوريم.» (22)
اميرمومنان (ع) در يکي از سخنان خود کلام خدا را به ايجاد و فعل او تفسير کرده و مي فرمايد: «چيزي را که مي خواهد لباس هستي بر وي بپوشاند، به وي مي گويد: «باش» پس موجود مي شود ولي گفتن او با صداي کوبنده و نداي شنيده شده نيست، سخن خدا فعلي از اوست. موجود را از عدم به وجود مي آورد و به آن تحقق و عينيت مي بخشد». (23)

2. صدق
 

يکي از صفات خداوند «صدق» است؛ يعني در گفتار خود راستگوست و شائبه کذب در گفتار او راه ندارد. دروغگويي قبيح است و خداوند از فعل قبيح منزه است.

3. حکمت
 

يکي از صفات کمال خداوند حکمت است، چنان که حکيم از نام هاي اوست. مقصود از حکيم بودن خداوند اين است که:
اولا افعال خدا از نهايت اتقان و کمال برخوردارست. ثانيا خدا از انجام کارهاي ناروا و عبث منزه است.

صفات خبري
 

آنچه از صفات الهي بيان شد (جز تکلم) همگي از نوع صفاتي بودند که عقل بر اثبات يا نفي آنها در مورد خداوند داوري مي کرد. ولي صفاتي در قرآن و احاديث وارد شده است که جز نقل، مدرک ديگري براي آنها نيست. مانند:
1. يدالله (24)
2. وجه الله (25)
3. عين الله (26)
4. استوار بر عرش (27)
و نمونه هاي ديگر.
از نظر عقل و خرد نمي توان معناي صريح اين صفات را پذيرفت زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است که عقل و نقل آن را کاري نادرست مي دانند. به اين جهت براي دستيابي به تفسير واقعي اين صفات بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت. ضمناً بايد دانست که زبان عربي مانند زبان هاي ديگر آکنده از مجاز و کنايه است:
الف- مقصود از «يدالله» در قرآن، قدرت و حاکميت خداوند است و اصولاً کلمه «يد» در فرهنگ هاي مختلف کنايه از قدرت است؛ چنان که مي گويند: «دست بالاي دست بسيار است.»
ب- مقصود از «وجه» در مورد خداوند متعال ذات خداوند است، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن. قرآن آنجا که از فنا و نابودي انسان ها گزارش مي دهد و مي فرمايد: «کل من عليها فسان». به دنبال آن از بقا و پايداري وجود خدا و اينکه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مي فرمايد: «ذات پروردگارت (وجه ربک) که صاحب جلال و عظمت است باقي مي ماند.» (28)
ج- در مورد سوم قرآن بيان مي کند که نوح از جانب خدا مأمور ساختن کشتي شد. از آنجا که ساختن کشتي در نقطه اي دور از دريا به تمسخر گروهي بوده است، خدا به او مي فرمايد: « تو کشتي را بساز، تو زير نظر ما هستي و اين عمل را ما به تو وحي کرديم.» مقصود اين است که نوح طبق دستور خداوند عمل کرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وي قرار دارد و مسخره کنندگان آسيبي به او نخواهند رساند.
د- «عرش» در لغت عرب به معني تخت و سرير است و «استوا» زماني که با کلمه «علي» همراه مي شود، به معني استقرار و استيلاست. از آنجا که فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حکومت به تدبير امور مملکت مي پرداختند، اين نوع تعبيرکنايه از استيلا بر قلمروي حکومت و قدرت بر تدبير امور است.

و خلاصه اينکه
 

«اين ذات با صفت معيني که اسم است به مثل چنين است که امواج دريا، تطورات (29) شئون و شکن هاي آب دريايند. هر موجي، آب متشأن به شکن وحدي است و اين امواج را استقلال وجودي نيست اگر چه هيچ يک دريا نيستند ولي جداي از دريا هم نيستند. ذات آب با شکن خاصي.» (30)

پي نوشت ها :
 

1- در اين زمينه کافي است بدانيم که در قرآن 135 اسم و صفت براي خدا بيان شده است.
2- ونحن سبح بحمدک و نقدس لک.
3- علم آدم الاسماء کلها.
4- اصول کافي جلد 1. ص: 116. روايه 1
5- اميرمومنان (ع) در بيان وحدت صفات حق با ذات وي چنين مي فرمايد: «کمال اخلاق در توحيد اين است که صفات (زائد بر ذات) را از او نفي کنيم زيرا هر صفتي بر تغايرش با موصوف و هر موصوفي بر جدايي اش از صفت گواهي مي دهد.»
نهج البلاغه، خطبه1
6- بحارالانوار، ج4. ص301
7- ممکن است نيمه شبي فردي مشغول مناجات و راز و نياز با خدا باشد و خودش و جهان را فراموش کند. دلش آنچنان با خدا آشنا مي شود و با او انس مي گيرد که توجهش از همه چيز قطع مي شود. اين همان علم حضوري فطري است که در اينجا پرده اش کنار افتاده و نورش ظاهر و فعال و زنده شده است.
8- آيه ميثاق: « واذ اخذ ربک من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربکم قالو بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا کنا عن هذا غافلين» (اعراف- 172)
9- تذکر: من عرف نفسه فقد عرف ربه!
10- توحيد صدوق، ص 95، روايت 14.
11- طباطبايي، سيد محمد حسين، روش رئاليسم، با پاورقي از شهيد مرتضي مطهري، قم، انتشارات صدرا، ص 101، پاورقي جلد 5.
12- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 236، خطبه 90.
13- صفاتي هستند که نشان دهنده کمال وجودي خداوند است؛ مانندعلم، قدرت، حيات، اختيار و نظاير آن.
14- صفاتي هستند که خدا اجل و برتر از آن است که به آنها وصف شود زيرا اين صفات نشانه نقص و کاستي و عجز و ناتواني موصوف هستند و خداي متعال غني مطلق و منزه از هر نقص و عيب است. جسمانيت، داشتن مکان، قرار گرفتن در زمان، ترکيب و امثال آن از جمله اين گونه صفات است.
15- صفاتي هستند که در وصف خداوند به آنها تصور ذات کافي است و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مي شوند؛ مانند علم و قدرت و حيات.
16- صفاتي اند که ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او به آنها متصف مي شود؛ مانند آفرينندگي، رزق دهي، بخشندگي و مانند آن به عبارت ديگر، تا از خداوند فعلي به نام خلقت و رزق صادر نشود، او را خالق و رازق بالفعل نمي توان خواند؛ هر چند قدرت ذاتي بر خلقت و رزق و رحمت و مغفرت دارد. همه صفات فعل خداوند از ذات و کمالات ذاتي وي سرچشمه مي گيرند؛ يعني خداوند داراي کمال مطلقي است که مبدأ همه اين کمالات فعلي است.
17- توحيد صدوق، ص137، باب 10، حديث 9.
18- و توکل علي الحي الذي لا يموت (فرقان/58)
19- اصول کافي، جلد 1، صفحه 109.
20- نساء /164
21- شوري /51.
22- کهف /109.
23- نهج البلاغه، خطبه 184.
24- (فتح /10): آنان که با تو بيعت مي کنند، در واقع با خدا بيعت مي کنند؛ دست خدا بالاي دست آنهاست.
25- (بقره /115) مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو روي برگردانيد، خدا آنجاست، ذات خدا محيط (يا رحمت او گسترده) و دانا است.
26- (هود /37): با نظارت و تعليم ما کشتي را بساز.
27- (طه /5): خدا بر عرش استيلا يافت.
28- الرحمن /27.
29- نوع و قسم بودن.
30- استاد علامه حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، انتشارات الف. لام. ميم، چاپ 1381، ص 663.
 

منبع:نشريه آيه ويژه نامه دين و فرهنگ آبان 89